وبلاگ عابدون

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

وبلاگ عابدون

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

در این وبلاگ سعی خواهد شد تا در صورت اراده حق تعالی مطالب پیرامون حقیقت بندگی, عبد بودن, معرفت نفس, خود شناسی, الله شناسی و .... مطالبی نوشته شود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

خب بحثمون رسید سر اینکه هدف خلقت انسان چیزی جز عبادت پروردگارش نیست ( که این امر فقط به سود خود انسان است )،
اما معنی این جمله و  آیه این هست که هدف خلقت ما نماز و روزه و خواندن مفاتیح هست؟! و آفریده شده ایم برای همین؟!

اگر این طور باشد حقیقتا هدفی بسیار ناقص خواهد بود این هدف خلقت ما!

پس از خدای حکیم چنین نقصی بعید است که در هدف بگنجاند، لذا می ماند اینکه ببینیم اصلا دایره و محدوده این (( عبادت  )) که هدف خلقت ما، فقط همین عبادت تعریف شده، چیست؟


معنای لغوی عبادت:

در تعریف عبادت چندین نظریه وجود دارد که یکی از بهترین نظریه ها این تعریف است : (( عبادت یعنی عمل مقرون به قصد قربت))

خب، طبق تعریف فوق هر عملی که برای مولا و به خاطر مولا انجام شود ( یعنی همان قصد قربت ) می شود عبادت، یعنی حتی فکر کردن می تواند عبادت محسوب شود، با اینکه شما در عمل فکر کردن کار خاصی با بازو و یا پا و چشم و ... انجام نمی دهید.

که تازه این تفکر گاها از برترین انواع عبادات شمرده شده! ( که در پست بعدی ان شاءالله چند مورد ذکر می کنم)

پس در نتیجه، عبادت یک روزه گرفتن و نماز خواندن نیست، دعا و مفاتیح صرف نیست، ما اگر حتی برای نزدیک شدن به مولا بنشینیم و فکر کنیم، به معاد فکر کنیم یا ... خودش عبادت است و خودش تحقق بخش هدف خلقت است، یا مثلا خدمت به پدر و مادر کنیم خودش عبادت است ( اگر به قصد قربت باشد، یعنی رضایت  مولی برای من عبد)، یا حتی با قصد قربت درس بخوانیم، با قصد قربت بخوابیم!!، با قصد قربت ازدواج کنیم و هزاران هزار کار که می شود تحقق هدف خلقت ما، پس مهم این است من عبد هرکاری می کنم ( از فکر کردن گرفته تا حتی خوابیدن ) قصدم رضایت مولایم باشد، به خاطر امر مولایم باشد، نه به خاطر اینکه خوشم می آید، نه به خاطر اینکه نفسم و دلم هوس کرده، نه! بلکه فقط و فقط چون مولا رضایت یابد


ضمیمه نوشتها :
  1. نگوییم اگر به خوابیدن و امثال آن  یک قصد قربتی اضافه کنیم این دیگر چه عبادتی است؟! این کلاه سر خدا گذاشتن است (نعوذ بالله)، خیر وقتی عبد به معنای حقیقی شد عبد، دیگر خودش ملاک نیست، جسمش ملاک نیست، آنچه ملاک است هدفی است که مولایش برایش تعیین کرده و آن عبادت است، لذا عبد نفس می کشد فقط به خاطر اینکه زنده بماند تا امر مولا را اطاعت کند، غذا می خورد نه به خاطر اینکه چون هوس قرمه سبزی کرده، خیر، می خورد تا توان یابد بتواند امر مولا را اطاعت کند، اگر می خوابد برای این است که این جسم مادی اگر در روز چند ساعت نخوابد سست می شود و نمی تواند امور الهی عبد را درست انجام دهد، پس عبد حتی خوردن و خوابیدنش به نوعی به مولا و اطاعت از خالق مربوط است و خود همین یک نوع عبادت است.
  2. تمامی اینها در صورتی عبادت است که در تعریف لغوی عبادت هم ذکر کردیم ( و آن اینکه همراه با قصد قربت و رضایت مولا باشد)
  3. اصلا برای همین است که گاهی وظیفه این است که طرف نماز  مستحبی و مثلا سفر کربلا  را رها  کند ( یا کمترش کند) تا بتواند به مادر پیرش و بیمارش رسیدگی کند، نگوییم که این از عبادتش کم کرد!! حرف خیلی مسخره ایست! این یعنی که ما هنوز هدف خلقت را نفهمیده ایم یا معنای عبادت که هدف خلقت است را درک نکرده ایم، وقتی عبادت یعنی انجام خواسته های مولا و وظایف بندگی با قصد قربت، خب در این صورت نگهداری از آن  مادر پیر می شود وظیفه بندگی من.
    از این بالاتر، شخصی دروس حوزه می خواند، که درس امام زمان علیه السلام است، درس اهل بیت سلام الله علیهم است، بندگی می کند با این کارش، ولی اگر مادرش پیر و بیمار شد و کسی نبود از آن مادر نگهداری کند، این وظیفه آن طلبه هست که رسیدگی کند ولو مجبور شود از شهری که در آن درس می خواند هجرت کند به شهر مادریش! و این می شود عبادت برای او، و لذا هدف خلقت برای او محقق شده، این طلبه حق ندارد حتی ناراحت باشد که چرا وقت درس خواندنم کم شده! اصلا درس حوزه می خوانده برای چه؟ مگر هدفش غیر از رضای مولی و غیر از اطاعت خواست مولی بوده؟ خب الان رضایت همان مولا، در این است که او به مادرش رسیدگی کند، پس بحث کردن تمام می شود! دیگر جایی برای بحث و ناراحتی نیست، ما عبدیم و هرچه مولا در تقدیر وظایف ما دید باید انجام دهیم و دیگر کار به هیچ چیز دیگر نداشته باشیم


خب پس طبق مطلب قبلی مشخص شد ما باید عبد باشیم، ما خلق نشدیم جز برای عبادت خداوند ( که البته این عبادت برای خالق سودی ندارد و تمام منفعت هایش به خودمان خواهد رسید)

حالا که هدف مشخص شد باید روی آن فکر کنیم تا بتوانیم به نتایج ایده آلی برسیم.


در زمانهای قدیم که برده داری باب بود و افراد متمکن یا ... اقدام به خرید غلام و کنیز می کردند وقتی یک غلامی توسط مولایش خریداری می شد دیگر متعلق به این مولا بود.

غلام یا عبد می دانست دیگر متعلق به این مولاست، حالا می خواهد مولا بگوید برو در زمین کشاورزی کار کن، یا برو در قسمت نگه داری شترها و حیوانات کار کن یا ... و اصلا چه فرقی برای غلام می کرد؟ مهم این بود غلام، یک عبد است برای مولایش و حالا هرکاری بود باید انجام می داد.

بعضی مولی ها افراد متمکن بسیار با شرافت و با سخاوتی بودند و غلام هیچگاه دوست نداشت که این مولا ( =صاحب )، او را به دیگری بفروشد بلکه مایل بود تا ابدمال همین مولا باشد، اینگونه غلامها را در تصور بیاوریم! اگر به آنها یک زمین می دادند چه سود؟ اگر صدهاگله می دادند چه سود؟ او غلام بود و باید برای این مولی یک عبد صرف می بود!


داستان ما و خالقمان هم همین است! حقیقت بندگی را خیلی هایمان درک نکردیم حتی مذهبی هایمان،
اما اولیای الهی به این درک رسیده اند لذا:

برای اولیای الهی فرقی ندارد در چه جایگاهی یا مقام باشند، اگر مولی ( خداوند ) اراده اش این بوده که بشوند رهبر یک امت، آنها به عنوان یک عید تبعیت میکنند و وظیفه را انجام می دهند، اگر خواست مولی این بوده که در یک خیاطی ساده انجام وظیفه کنند هم باز سعی می کنند به بهترین شکل انجام دهند ( مانند رجبعلی خیاط، آن عارف واصل)

و خلاصه کنم برای عبد چه فرقی می کند جایگاهش چه باشد؟ آنچه برای عبد مهم است آنست که آیا الان خواست مولی و معبود محقق شده یا خیر؟

یا همین طور برای اولیای الهی چه فرقی دارد که خدا اراده کند آنها مریض و بیمار شوند؟ چون می دانند این خواست مولی است و آنها به عنوان عبد درحد همان توان باید بندگی کنند و این هم از سوی مولی است.


خلاصه اش اینکه به من و شما چه که در چه جایگاهی هستیم؟ در سلامتی هستیم یا بیماری؟ در فقر هستیم یا ثروت؟ فرزند آیت الله بهجت هستیم یا فرزند شرابخور؟ مگر عبد باید دخالت کند؟ اصلا به عبد ربط دارد مگر؟ عبد اسمش رویش هست، یعنی بنده! والسلام.

تنها و تنها دغدغه عبد این است که خواست مولی را انجام دهد و انصافا برایش فرق ندارد سالم باشد یا مریض ( چون سالم و مریض بودن موقعی فرق میکند که ملاک خواست نفس ما باشد، اما حقیقت بندگی این است؟ حقیقت بندگی یک جمله هست؟ در هر شرایطی بندگی کنیم )و لذا این معیار و سنگ محک ماست، اگر دغدغه این شد چه مریض باشی و چه فقیر دیگر برایت تفاوت ندارد، چون ملاک نفس و خودت نیستی، ملاک زندگی دنیایی یا جسم تو نیست، ملاک این است که تو یک عبدی و به این دنیا آمدی که عبودیت کنی


از این بالاتر اینکه، برای عبد چه فرقی دارد مزد بگیرد یا نه؟ ( که درک این مطلب نیاز به تفکر عمیق و شاید سالها نزدیکی با معارف الهی دارد). مثلا وقتی من بدانم هدف خلقتم عبد و بندگی است، عابد بودن و عبادت است، خب خودم هم دارم می گویم ( هدف خلقتم!) پس همین می شود هدف، پس همین می شود دغدغه فکری من، پس همین می شود تنهاچیزی که برایم مهم است، پس همین می شود آن چیزی که باید به آن برسم، و دیگر هرچیزی غیر این هدف است به من عبد ربطی ندارد، لذا سلامت جسم و ثروت و ... جز هدف خلقت آمده؟ خیر پس برای همین اینها دیگر نباید دغدغه بشوند و موجب شادی یا ناراحتی من بشوند، آنچه باید موجب ناراحتی یا شادی من شود رسیدن به همان هدف یعنی بندگی است،
و همین طور آیا پاداش گرفتن و بهشت و جهنم هم جزء این هدف است؟ پس گرچه خالق مهربان خود کریمانه بذل و بخشش می کند اما اگر ما به درجه اعلی عبودیت برسیم به این درک می رسیم که خالق می خواهد پاداش بدهد می خواهد ندهد، می خواهد بهشت بدهد می خواهد ندهد، برای من عبد فرق ندارد، برای من عبد فقط و فقط خود مولی یعنی خدا مهم است ولاغیر


ضمیمه نوشتها:
  1.  پس خلاصه اینکه از اول کار تا آخر کار، از ابتدای جوانی تا پیری فقط باید به این فکر کنیم که در هدف خلقتمان یعنی عبودیت موفق شدیم یا خیر، دیگر هیچ چیزی برایمان مهم نباشد، هرچه معبود یا همان مولا خواست برسرمان بیاورد بیاورد، مگر برایمان مهم است؟ ما نیامدیم جز بندگی پس اینها هم تاثیری در بندگی ندارد
  2. شاید بگویید مریض نمی تواند به اندازه سالم بندگی کند، اما مگر مولا به اندازه سالم از او انتظار دارد؟ پس برای همین دیگر مهم نیست مریض یا سالم ( البته باید یک مبحث مفصل هم نوشته شود مبنی بر اینکه مریض شدن ما گاها در کمال ما بیشتر اثر دارد تا سلامتی)
  3. همه آنچه گفتم تناقض ندارد با اینکه اگر مریض شدیم پس خواست خداست و باید در همین وضع بندگی کنیم، بلکه برعکس وظیفه بندگی حکم می کند برویم دنبال درمان گرچه سالها طول بکشد و همین اگر فقیر شدیم یا ...
  4. یک مثال ناب:
    به طور مثال بعضی زوج ها دغدغه دارند بچه دار نمی شوند نه با پزشکی و نه هیچ! این جای تعجب دارد! مگر هدف خلقت ما بچه داری است؟ مگر خلق شدیم بچه ای بیاوریم و بزرگ کنیم و برویم؟ مگر نه این است که تنها هدف خلقت ما بندگی و عبادت است؟ ( که نتیجه آن کمال است)، خب در این مسیر بندگی و کمال فرزند یک وسیله است فقط همین و نه بیشتر، یعنی اگر من به آنچه در بالا نوشته بود فکر کنم می بینم فقط یک عبد هستم و نه بیشتر، لذا اگر خدا بچه ای داد، او خواسته و داده و من موظف هستم آن طور که او خواسته این بچه را بزرگ کنم و چون او خواسته این چنین می کنم و این بچه را دوست دارم چون او خواسته و باید او را مطابق احکام و دستورات مولی بزرگ کنم و یک عبد صالح دیگر تحویل جامعه دهم، واگر مولی اراده اش این بود من عبد بدون بچه باشم باید به همان اندازه خوشحال باشم، چون خواسته مولی است و من باید در پست بی بچگی انجام وظیفه کنم و به کمال و بندگی بپردازم، و لذا یک عبد همیشه اینگونه فکر می کند ( و این یک مثال خوب بود).
    پس می بینیم بچه دار شدن هم یک امری است که به خودی خود هدف خلقت نیست، پس مهم نیست ( البته عبد طبق دستور مولی باید برود دنبال بچه دار شدن، دستورات مولی در این زمینه زیاد است، ولی حرف من این است که دنبال بچه می رویم چون مولی خواسته لذا اگر موارد استثنایی پیدا شد که مولی نخواست نباید اصلا ناراحت بود که اگر ناراحت شدیم حقیقت بندگی را نفهمیده ایم)
  5. مثال دیگر:
    در مورد نتیجه هم که گفته شد عبد نباید کاری به نتیجه و مزد داشته باشد، یک مثال بزنم، مثلا طلبه ای به عنوان یک عبد وظیفه اش طلبگی است، طبق همین معیار عبد بودن او باید به شدت در این راه عرق بریزد و درس بخواند، همین!! دیگر نباید دغدغه اش این باشد که آیا به اجتهاد می رسد یا نه؟! به طلبه ربطی ندارد اراده مولایش بر چیست، او باید در حد یک مجتهد تلاش کند ولو به این درجه نرسد، یا مثلا طلبه ای استعداد کمی دارد و هرچه می خواند اندکی یاد می گیرد، اگر ناراحت شد که چرا این گونه ام؟!، یعنی حقیقت رابطه عبد و مولایی را فراموش کرده، چون اون وظیفه اش بندگی بوده که همان درس خواندن و تلاش در این راه است، حالا همین بخش از هدف خلقتش را محقق ساخته، دیگر به او چه مربوط که خدا بخواهد علم نیز به او عطا کند یا نه؟! اصلا زشت است عبد از مولا نتیجه طلب کند ( این با حقیقت دعا کردن و درخواست از خدا فرق دارد و کلا بحث ظریفی است که هرکسی واردش نشود بهتر است چون اگر درک درستی نداشت از مطلب، ممکن است دچار دوری از خدا گردد)، خلاصه طلبه به عنوان عبد باید وظایفش را انجام دهد، حالا می خواهد مولا او را به درجه اجتهاد برساند می خواهد نرساند، می خواهد به او استعداد بدهد می خواهد ندهد، و .... و این دیگر به طلبه ربط ندارد
اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم.الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین


و اما عنوان وبلاگ، چرا (( عابدون )) ؟!

در سوره مبارکه الذاریات، در آیه شریفه 56 آمده است : (( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ )) (و جنّ و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا عبادت کنند).

خب هم خانواده ی اسم وبلاگ ( یعنی عابدون ) در آیه مذکور آمده است و من هم با رنگ قرمز مشخص کردم. ( عابدون هم خانواده یعبدون)، پس تا اینجای کار مشخص شد اسم وبلاگ ریشه در کدام آیه دارد. ( البته وبلاگ عابدین هم درست بود به نوعی چون عابدون و عابدین یکی هستند جز در بحث اعراب که یک بحث طلبگی هست و مجالش اینجا  نیست)

قبل از ادامه بحث مجبورم یک نکته از ادبیات عرب بگویم تا معنی آیه واضح تر شود ( هرچند ترجمه را هم نوشتم )، در عرب هرگاه بخواهند چیزی را تخصیص بزنند یا استثناء کنند یکی از روشها استفاده از ( إلّا ) هست که البته در فارسی هم زیاد استفاده می کنیم مثلا می گوییم استاد  بچه ها را اخراج کرد الّا کسانیکه تکالیفشان را نوشته بودند، یعنی چه؟ یعنی به جز کسانیکه تکالیفشان را نوشته بودند همگی و بدون استثناء اخراج شدند.

در آیه فوق نیز از استثناء استفاده شده، خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ) یعنی اینکه : هدف از خلقت جنیان و انسان ها هیچ چیز دیگری جز عبادت معبود نبوده و نیست و هدفی جزء این، از خلقت آنها نداشتیم!!

چه نکته عجیبی! یعنی حقیقتش این است که ما خلق شدیم برای عبادت، به عبارت دیگر خلق شدیم برای عابد بودن ( عابد به کسی می گویند که عمل یعبدون را یعنی عمل عبادت را انجام می دهد، بر وزن قاتل که به کسی می گویند که عمل قتل را انجام دهد)) و هیچ هدف دیگری برای خلقت ما وجود ندارد! پس اول و آخرش یعنی اینکه باید عابد باشیم، و جمع عابد می شود عابدون

انصافا جا دارد روی این یک پاراگراف ساعت ها در طول ماه فکر کنیم


ضمیمه نوشتها:
  1. حالا بماند عبادت به چه کارهایی می گویند، آیا فقط نماز و روزه است یا ...
    پس نگویید ای بابا هدف خلقت ما فقط این بوده که فقط نماز بخوانیم و مفاتیح بخوانیم و ...؟!
  2. این آیه تفاسیر زیادی دارد که اگر حال داشتید و رفتید در کتب تفسیری و خواندید آن وقت شبهات خلقت شما مرتفع می شود ( به خصوص تفسیر المیزان) و اگر حالش را نداشتید خواهشا شبه هم در ذهن خود ایجاد نکنید.
  3. حالا اینکه در این هدف خلقت ( یعنی عبادت کردن ما برای خداوند )، هدف ما هستیم و کمال و رشد ما یا هدف خداست؟ این هم جای بحث و سخن فراوان دارد
  4. ** خلاصه کلام حرف در این آیه و هدف خلقت مطرح شده بسیار است بنده فقط و فقط جرعه ای از آن را نوشتم در حدیکه بگویم اسم وبلاگ از کجا نشأت گرفته همین! بیشترش بر عهده عزیزان